چیستا

ســـکوتـ بی انـــتها بر ســـقوط

به وبلاگ شخصی « چیستا » خوش اومدین

 

 به نام خالق عشق

به نام او می نویسم ... شروع می کنم ... نویسندگی می کنم ...

 می نویسم ... از دردهایم ... از غصه هایم ... از ناله هایم ...

 چه کسی می تواند مرا درک کند ؟؟

 آه ... پروردگارم ... می دانم کسی نیست ... کسی نیست تسکین بخشم باشد !!

 دردهایم را می گویم ... مردم به آن می خندند ...

 اینجا ... لوکس ترین وبلاگ عاشقانه ایست که نمی توانی فرموشش کنی :)

           

 

 به وبلاگ من خوش اومدین این یک وبلاگ شخصیه و کاری هم به کسی نداره و وابسته هم به جایی نیست جز وابسته به عشق هست ...

 بگذریم ...

 از مطالبم بازدید کنین نزارین برن آخر و بشن یه خاطره غمگین واسم ...

 

 

 

 

[ یک شنبه 15 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 18:17 ] [ چیستا ] [ ]
بیـ خیالـ ...


بیـ خیالـ ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ عشقـ جاییـ در آنـ ندارد ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ دلشکستنـ هنر استـ ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ زمستانشـ دخترکیـ در پسـ سرما کبریتـ میـ فروشد تا خرجـ درمانـ پدرشـ را بدستـ آورد ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ نوشتهـ هایشـ بر باد هواستـ ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ حرفـ دلـ را نمیتوانیـ بگوییـ ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ دخترکیـ بدونـ عشقشـ میمیرد ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ پسرکیـ با یکـ دلـ شکستهـ راهـ میرود ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ عشقـ را فریبـ میدهند ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ تنها امیدتـ با یکیـ دیگر باشد ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ چشمـ انتظار کسیـ باشیـ کهـ برنمیگردد ...

بیخیالـ دنیاییـ کهـ انتهایـ سقوط استـ ...


[ پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 14:54 ] [ چیستا ] [ ]
قلبـ ...

 

قلبـ ...

هدیهـ ایـ استـ از خدا بهـ منـ ...

منـ اونو بهـ تو هدیهـ کردمـ ...

توییـ کهـ نفسمـ بودیـ ...

توییـ کهـ عمرمـ بودیـ ...

امروز اومدمـ ازتـ تشکر کنمـ ...

کهـ خیلیـ سادهـ قلبمـ را شکستیـ ...

ممنونمـ ازتـ ...

حالا دیگهـ از اونـ قلبـ هیچیـ نموندهـ ...

جز قطرهـ هایــ از خونـ ... کهـ مثلـ اشکـ چیکهـ میـ کنهـ

جز آخرینـ تپشها ...

[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 8:51 ] [ چیستا ] [ ]
سکوتمـ ...

 

اینجا سکوتـ استـ ...

فقط بیا چیزیـ نگو ... هیسـ ...

آهستهـ ... آهستهـ تر ...

اینجا صحبتـ از دلـ عاشقـ استـ ...

سکوتمـ را نشکنـ ...

اندکیـ اشکـ ...

کافیستـ تا درکمـ کنیـ ...

منـ همانـ سکوتیـ امـ کهـ در خلوتـ فریاد میزنمـ ...

منـ همانـ سکوتیـ امـ کهـ در خلوتـ شکستهـ شدمـ ...

منـ همانـ سکوتیـ امـ کهـ در خلوتـ تنها شدمـ ...

منـ همانـ سکوتیـ امـ کهـ رهایمـ کردند ...

منـ همانـ سکوتیـ امـ کهـ عشقشـ را باور نکردند ...

منـ همانـ سکوتیـ امـ کهـ دلشکستهـ شدمـ ...

منـ ...

فریادمـ را در سکوتمـ میزنمـ ...

سکوتـ منـ ... بیـ انتهاستـ بر سقوطمـ ...

[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 4:58 ] [ چیستا ] [ ]
یهـ قلبـ ...

فقط همینـ یهـ قلبـ موندهـ برامـ ...

هرچیو کهـ خواستیـ ازمـ گرفتیـ ...

منـ کهـ دنیامو آتیشـ زدمـ براتـ ...

با اینکهـ دلمو شکستیـ ...

بازمـ بیا بشکنـ ...

چیزیـ ندارمـ واسهـ شکستنـ ...

یهـ قلبهـ ...

اونمـ بشکنـ ...

[ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 1:24 ] [ چیستا ] [ ]
تنهایمـ ...

گاهیـ میبینمـ خودمو  ...

دور و برمـ شلوغهـ ...

ولیـ ... خیلیـ تنهامـ ...

انگار کهـ شدمـ سرچشمهـ یـ بیـ انتهایـ سکوتـ ...

تنهاییمـ از عشقهـ ...

پیمانیـ کهـ بستمـ ...

پیمانیـ کهـ شکستهـ شد ...

[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 15:24 ] [ چیستا ] [ ]
باران کجا هستی ؟

 

باران کجا هستی ؟

***...***

جملات من !

***...***

 باران کجا هستی ؟ من به دنبال تو هستم ! نمی دانم چرا نمی باری !

 نمی دانم چرا گناهانم را نمی شویی !

 می دانم ... گناه من آنقدر سخت است که شستن آنها نیز باز فایده ای ندارد !

 گناه من عاشقی بود !

 باران کجا هستی ؟ که مرا تمیز کنی ؟

 به دنبالت می گردم ! اما نمی بینمت ....

 به دنبالت همه جا را گشتم ... یکبار تو رو دیدم ...

 اما تو از من فرار کردی !

 باران کجا هستی ؟

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:6 ] [ چیستا ] [ ]
کتاب خاطرات ... 1

 ***...***

  نویسنده : غزاله 

 عاشق ترین نویسنده 

ماجرایی دیگر از کتاب خاطرات ...

وقتی که کتاب خاطرات را شروع نمودم ... 

***...***

 داستان از اونجا شروع شد که من دختری 12 ساله بودم ... من اون موقع خیلی کنجکاو بودم و تو هر کاری فضولی های لازم رو انجام میدادم ... آخه دست خودم نبود کنجکاوی هام منو مجبور می کرد ...

 یک روز کنجکاوی هایم که بیشتر از پیش بود ... توی راه مدرسه داشتم بر می گستم ... یه هو دیدم یه دختر 17 شایدم 18 ساله داره با یه پسر 18 شایدم 19 ساله سر یه موضوع بحث می کردن ...

 بازم مثل همیشه کنجکاوی کردم اونم چه جورش ایندفعه حرفه ایش ... رفتم ببینم چی میگن ... از پشت درخت نگاهشون می کردم ... خیلی بلند بلند سر هم داد میزدن ... نه دختره کم می آورد ... نه پسره ... حرفایی که میزدن منو بیشتر به اونجا جلب کرد ...

 حرفاشون از عاشقی بود و روزگارشون من فهمیدن که نامزدشه ... خلاصه بعد از ده دقیقه تماشا ... البته فضولی بود کار مهمی هم نبود ... یه چیزایی فهمیدم اونا از عشق می گفتن و عشق بی وفایی اون موقع منم بچه بودم چیزی از اینا بلد نبودم ... بعدش اون پسره یه سیلی به دختره زد و یه چیزی هم گفت و رفت ... دیدم دختر دیگه هیچی نگفت ... وایستاد به گریه کردن ...

 دیگه داشتم میتکیدم ... واسم هیجان داشت ببینم که دعواشون سر چی بود ... آخه نمی شد جلوی فضولیمو بگیرم ... رفتم پیش دختر ... اولش خواستم بهش بگم بعدش گفتم شاید الان عصبانی باشه ... بعدش گفتم : ببخشید من دیدم چه اتفاقی افتاد ... گفتم : چرا تو بهش سیلی نزدی باید میزدی ...

 اولش یه خورده اذیت می کرد منم ازش خواستم که بگه ... بهم گفت : آخه وقتی که کسی رو دوست داری چطوری دلت میاد بزنی ؟؟ بهم گفت : دختر کوچولو تو هنوز کوچیکی اینا رو نمی دونی .... هنوز برات زود هست بفهمی عشق چیه و عاشقی چی ؟؟

 گفتم میخوای ترکش کنی ؟؟گفت : نمی دونم ... گفتم دوستش داری زیاد ؟؟؟گفت : خیلی زیاد ... گفتم پس برو دنبالش ... شاید الان عصبانی بوده ...گفتم : همیشه اینطوری هستید ؟؟ گفت : نه بعضی وقتا ... گفتم همین مشکلتون هست ... شما همدیگه رو درک نمی کنید واسه همینه این مشکل براتون پیش اومده ... وقتی که دوتاون نمیشینید باهم از عشق و عاشقی حرف بزنید بشینید دو کلمه بگید و بخندید همین پیش میاد ... گفتم پاشو برو دنبالش مطمئنم ازت عذر خواهی می کنه و میگه پشیمونم ... گفت : چرا من برم اون باید بیاد ... گفتم : درسته اون اشتباه کرد و این کار رو کرد ... گفتم : اگه من به این کوچیکی یه کار اشتباهی کنم ... تو بعدش منو بزنی ... من باید باهات قهر باشم ؟؟ گفتم اینطوری خدا هم دلش نمیاد ... من خطا کردم چون هنوز آگاه نشدم ... هنوز آگاه نشدم که کدوم کار درسته و کدوم کار اشتباهه حالا یه اشتباه و میشه گذشت کرد اما دیگه 3 بار رو نه ! گفتم یه ساعت دیگه برو مطمئن باش ... ازت پشیمون هست ... اگه الان نری ممکنه دیگه واسه همیشه نتونی ...

 اون دختر ازم پرسید تو که اینقدر کوچیکی چه زبونی داری !! گفتم اسمت چیه ؟؟ گفتم : فکر کن دوستتم ... مهم نیست من کی هستم شاید یه فضولی کوچیک باعث بشه دو نفر ازهم دیگه جدا نشن . بعدش رفتم به سمت خونه ...

 وقتی برگشتم خونه دیدم یکی یکی وسیله های خونه رو میبرن .. یکمی تعجبیدم !! بعدش رفتم داخل خونه بینم چه خبریه !! دیدم بله باید از اونجا بریم ... من خیلی ناراحت شدم آخه صمیمی ترین دوستام اونجا بودن ... به همشون زنگ زدم و گفتم ... بعد از یه ساعت زنگ خونمون بزنگید !!! رفتیم بینیم کیه !! دیدیم دوستام با هم دسته جمعی ... (ع آقا دست نزن منظورم اون نیست !! ) ... می گفتم دوستام با هم دسته جمعی اومدن در خونمون !! همشون از دوستای صمیمیم بودن ...

 گفتم چه خبره ؟؟ تولدمه ؟؟ :) گفتن نه بابا ما روز تولدت نمیام !! گفتن : چون داری میری خواستیم یه هدیه و یادگاری از روزگار دوستیمون به جا بمونه ... اولش فکردیم !! گفتیم حتما چیز با ارزشیه !! از نظر پولیش منظورمونه !!! خلاصه ... زدن تو ذوقمون ... یه جور خودکار بود !! از اینایی که یه جا نوشته بغلشون میزارن رنگشم بنفش بود رنگی که خیلی خوشم میومد ... در کل وقتی اون جا نوشته رو باز کردم اسم 7 تا دوستام توش بود ... بعدش یه چیز دیگه هم همراهش بود یادش بخیر کارت صد آفرین !! از اون کارتها هم هر کدومشون یکی دادن !! بعدش بهم یه کتاب دادن یه کتابی که از اون روز به بعد شد «کتاب خاطرات ...» اولش گفتم این چیه ؟؟ یکی از دوستام گفت این یه کتاب متفاوت هستش کتابی هست که خاطرات رو می نویسه و تک تکش برات به جا میمونه ... گفتن کی اینو برام تقدیم کرده ؟؟ کسی چیزی نگفت همه ساکت شدن ... ساکت ساکت ... گفتم خوب باید بدنم اینو کی میده بهم ؟؟ گفتن فقط میدونیم باید اینو بدیم بهت بعدش رفتن ... از اونجا بود که رنگ قلم هایم تغییر کرد و به رنگ آبی شروع کرد به نوشتن و این بود آغاز عاشقی من ...

 خلاصه رفتم بشینم ببینم این کتابو کی داده !! اومدم که کتابمو باز کنم که بابام صدا کرد : همه حاضر هستند ؟؟ همه بیان سوار شن می خوایم بریم دیگه ... هیچی کتابی که ظاهرا شبیه کتاب بود و اسمشم گفتن کتاب خاطرات ... من گذاشتم تو کیفم به همراه اون چیزایی که دوستام بهم دادن سوار شدیم ... اما دل کندن از اون خونه از دوستام خیلی سخت بود خیلی سخته وقتی که از دوستای صمیمی صمیمیت جدا بشی ... از اون موقع به بعد من کوچ کردم به شهر عشق ... شهری که خیلیا ازش موفق بیرون میان یا شایدم خیلیا شکست می خورن ... می گن تو شهر عاشقی بعضیا همون اول کم میارن و دیگه تاب نمیارن و جا میزنن ولی ... اما غزاله نیز ... ؟ تا کتاب خاطرات را برگ نزنی این را نخواهی فهمید نخواهی !!

 ادامه دارد ...

 

***...***

 کتاب خاطرات ... 

***...***

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:5 ] [ چیستا ] [ ]
نا نوشته هایم ... 6

 

نا نوشته هایم ... 6

***...***

نا نوشته هایم ...

***...***

سرمایی وجودم را گرفت ... به دنبال یارم روانه شدم ... در جستجوی او بودم ...

که در دام تو افتادم ... به تو عاشق شدم ... مرا به سوی خودت کشیدی ...

با لبخندی ... با حرفی عاشقانه ... دلم را ربودی ...

چه خنده هایی ... چه مهربانی هایی ... فریب بودند ...

غزاله ... سوخته شد ... در فریب هایت ...

غزاله ... دنبالش یارش بود ... نه دنبال دلسوزی ...

غزاله ... دنبال عشق واقعی بود ... نه عشقی که تو آن را می بینی ...

چه می گویم ... بیهوده گویی می کنم ... ای کاش نگویم ...

ای کاش قلم هایم ... بدون مرکب بمانند ... که بغض هایم را به کسی نگویم ...

ای کاش قلم هایم ... شکسته می شدند ... تا کسی از دردم آگاه نشود ...

رازم را گفتم ... حرف دلم را ... اما آشکارا شد ...

حال ... غزاله رفت ... میمش را هم با خودش نبرد ...

فراموشش کردم ... رهایش کردم ... تنهاتر از همیشه شدم ...

حال ... غزاله برگشته ... اما میمش نبود ...

اکنون که در جستجویش هستم ... که نمی دانم کجاست ... اما می دانم هنوز نشکسته ...

چرا که اگر میمم بمیرد ... من نیز خواهم مرد ... خواهم مرد ...

غزاله دردهایش را به کسی گفت ... که ای کاش نمی گفت ... و ای کاش عاشق نمی شد ...

اما .... شد ... عاشق شد ...

 

***...***

نا نوشته هایم ...

***...***

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 16:57 ] [ چیستا ] [ ]
غزاله که بود ... چه بود ؟

 ***...***

غزاله که بود ... چه بود ؟

***...***

 در کتاب زندگی ...                                    در قصه بنویسید ...

 اما نگویید ...                                            نگویید که عاشق نبود ...

 نگویید که از نفرت می گفت ...                       نگویید که قدمهاش ...

                                                           نفس هاش ...

                                                                                                 زندگیش ...

                                                                                                 صدایش ...

                                                                                                نفرت است ...

 می نویسم ... تا همه بدانند ... همه بدانند که چیزی ندارم که پنهان نمایم ...

 درد عاشقیم آشکار شد ... همه ی فرشته ها ... همه انسانها فهمیدن ...

 اما تو هنوز هم که هنوز هست ... نفهمیدی و می دانم ... که ...

 می دانم ... که زمانی خواهی فهمید که دیر است ... دیر دیر است ...

 باشه ... یادت میارم ... تو هم یادت باشه با من چیکار کردی ...

 اون روزا ... که دم از از عاشقی میزدی ... چرا زدی که امروز پشیمونی بیاره ...

 اون روز اول ... بهم گفتی دوست دارم .. عاشقتم ...

 اون روز اول ... با فریبت .. تو دامت افتادم ...

 اون روز اول ... منم عاشقت شدم ... تو به خیالت مجبونن .. منم لیلی ...

 حالا که فکرشو می کنم ... خوب کاری کردم ... خوب کاری کردم که همه عکس هاتون پاره کردم ...

 حالا که فکرشو می کنم ... خوب کاری کردم ... که ترکت کردم ...

 اما ... من چه کنم ؟ با درد دلم ... با غم دلم ... با تنهاییهام ...

 اما برگشتم ... پشیمون تر ... خسته تر از همیشه تو بیشتر قلبم را شکستی ...

 اما تو بیشتر خسته ترم کردی ...

 حالا ... وقتی که دیگر به تو فکر نمی کنم بر می گردی و می گویی ...

 پشیمونی ؟؟

 برو که پشیمونی دیگه فایده نداره ... یه بار خودم با پاهای خودم به پیشت اومدم ...

 اما خودت گفتی برم برم واسه همیشه ...

 نه این حرف من نیست ... حرف تو هست ... حرف خود تو ...

 منم دیگه فراموشت می کنم ... برام هم مهم نیست ...

 عشقت ... سوختنم ... و ...

 پس خدا نگهدار ...

 

***...***

غزاله که بود ... چه بود ؟

***...***

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 16:44 ] [ چیستا ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه